شهید محمد تقی پکوک در سال 1333 در یک خانواده مذهبی در شهر کاشان دیده به جهان گشود. از‌‌ همان کودکی جثه کوچک و ضعیفش بار‌ها بیمار شد و تا مرگ پیش رفت بطوریکه دکتر‌ها از او قطع امید کردند، اما مشیت الهی بر آن قرار گرفت که وی را زنده نگه دارد تا با خون خود درخت تنومند اسلام را آبیاری کند.

در سن هفت سالگی به دبستان رفت و درس خواند تا اخذ دیپلم ادامه داد و بعد از آن به خدمت سربازی رفت و این دوران مصادف با آغاز انقلاب بود، با اوج­گیری انقلاب فعالیت شبانه ­روزی خود را آغاز نمود و درحالی که به خدمت سربازی مشغول بود با طاغوتهای زمان مخالفت می‌نمود و به یاری و کمک امت حزب الله می‌شتافت.

محمدتقی با دستور تاریخی امام مبنی بر سرباز‌ها از سربازخانه به صفوف به هم فشرده امت حزب الله پیوست و در کلیه راهپیمائی‌ها و تظاهرات شرکت فعال داشت، بعد از پیروزی انقلاب محمدتقی برای اتمام خدمت سربازی در واحد هوابرد مشغول خدمت سربازی شد و آن را به اتمام رسانید و بعد از به پایان رساندن خدمت سربازی، برای حفظ و حراست از دست آوردهای انقلاب به عضویت سپاه پاسداران کاشان درآمد و پس از گذراندن دوره نظامی برای پاسداری از قلب تپنده مستضعفان جهان به قم رفت و مدتی در آنجا مشغول بود، با شروع درگیریهای کردستان به آن خطه از میهن اسلامی شتافت و با جیره­ خوران امریکا به ستیز برخاست و ماهها در نقاط مختلف کردستان به اسلام و انقالب خدمت نمود و سپس چند روزی به شهر خود بازگشت و بعد از آن طی ماموریتی راهی سیستان شد و به یاری مستضعفین آن دیار شتافت و چند ماهی را هم با خوانین و قاچاقچیان زالوصفت مبارزه کرد، او هدف را شناخته بود و در جهت رسیدن به آن از همه چیز خود گذشته بود و می‌گفت هر کجا لازم باشد می‌روم. وی بنده خدا بود، پس زحمتهای طاقت فرسایی را برای رضای او متحمل شد، به عبادت و راز و نیاز خیلی اهمیت می‌داد و شیرینی آنرا با تمام وجود احساس می‌کرد.

محمد تقی بعد از سیستان و بلوچستان دوباره عازم کردستان شد و همراه سایر برادران روانه جبهه‌های جنوب شدند، پس از فعالیتهای زیاد توانستند لشکر محمد رسو ل­ الله را تشکیل دهند. او بعد از تشکیل لشگر مسئولیت واحد 107 مینی کاتیوشا از تیپ ذوالفقار را به عهده گرفت و در کلیه عملیات‌ها از جمله عملیات فتح­ المبین، بیت المقدس، رمضان ،مسلم ابن عقیل، والفجرمقدماتی و والفجریک  شرکت فعال داشت. وی جبهه را مانند خانه خود می‌دانست و دوست داشت در‌‌ همان خانه به معبودش برسد و سرانجام در غروب خونین جمعه 21/05/1362 در جاده اسلام آباد به دست عمال سیه ­روزهمراه شهید محسن نورانی به لقاء الله پیوست. 

 

در تاریخ 21/5/62 در مهران به درجه رفیع شهادت نائل گشت

از زبان شهيد

خودش تعريف مي كرد يك امد گفت ميخام (لهجه كاشوني) بات مصاحبه كنم  اولين سوال كرد فك كردم حالا  از جنگ مي پرسد

گفت ماهانه چه حقوق مي گيري منم بش گفتم 300 تومان گفت كافي است زدم برجكش گفتم کرایة از منزل تا سپاه واز سپاه تا منزل برای من کافی است؛ اینکه فقط بتوانم خود را به سپاه برسانم.

 

راوي ابراهيمي

روز سه شنبه بود براي دوستان صحبت مي كرد در قلاجه كه  درخواب كتاب شهيد دستغيب مي خواند تو عالم خواب يك دشتي ناهيدي مي رفت هرچه مي دويدم بش نمي رسيدم صدا كردم گفت تلاش كني به من نمي رسي گفتيم قرار شهيد شوي گفت بادمجان بم افت ندارد عجيبي ديدم  درگيريم شده بوديم با اشرار من دو گلوله خورد به تنم  یکی به مغزم که به اسلام می‌اندیشد

و دیگر بر قلبم که برای اسلام می‌تپد درست در روز جمعه ذر برگشت گلوله به سر ايشان خورد در مسير اسلام اباد قلاجه داخل

تويوتا به همراه شهيد نوراني و عباس برقي در كمين كه از اسلام اباد بر مي گشتيم  سه خودرو بودند كه شناسايي شده بود دقيقا

خودرو وسطي شهيد پكوك و نوراني بودند تير خوردند شهيد شهدند به اتفاق چند تن بچه هاي 107 كه عقب تويوتا بودن به درجه

رفيع شهادت نايل آمدند 

راوي حجت الله محمدي

يك روز صبح جهت صبحگاه مشترك  در مقر قلاجه از تيپ ذوالفقار به طرف قرارگاه لشگر راهپيمايي  رفتيم قبلا از رفتن به من گفت مي خوام بچه ها كمي اذيت كنم بخنديم تا خسته نشويم  گفتم چطور رفتيم با هم از درخت بلوط يك شاخه درخت بريد همانند يك عصا گفتم اين مي خواهي چكار كني گفت چوب دستي است من فكر كردم براي كمك  به بالا رفتن از ارتفاع بين ذولفقار و لشگر است  چون تيپ ذولفقار توي يك شيار  مستقر شده بود و لشگر بالاي جاده مقرش بود طبق روال هميشگي كه لباس چريكي مي پوشيد  آستين بالا مي زد خلاصه حركت شروع شد ما داشتيم بالا مي رفتيم ارتفاع به طرف لشگر هر كس جلو مي زد با اين چوب دستي كه درست كرد مي انداخت گردنش مي فرمود كجا من ژنرال شماهستم نبايد شما جلو من حركت كنيد  روحش شاد در طول مسير با شوخي ها كه شهيد با بچه ها مي كرد ما  منوجه نشديم چطور مسافت طي كرديم

 

 

اين عكس متعلق به همان روز است

نام گذاري پاسگاه شهدا  مريوان

شناسنامه عملیات

تاریخ عملیات: 04/01/1360

(منطقه: ارتفاعات تته و ژالانه در مرز ایران و عراق؛ شمالغرب نودشه؛ جنوب غرب درکی و دزلی ( پاسگاه شهدا

سازمان عملیات: سپاه مریوان؛ پیشمرگان کرد مسلمان ، هوانیروز ارتش

شرح مختصر نبرد

ساعات اولیه عملیات، نیروهای سپاه موفق شدند ارتفاع تته را که سراسر پوشیده از برف بودآزاد کنند. اما بالگردها نتوانستند به دلیل مه آلود بودن هوا و وضعیت جوی نامناسب تدارکات لازم را به آنها برسانند.

آنها بدون مواد غذایی و چادر و کیسه خواب ، در برابر پاتکهای عراق مقاومت کردند و موفق شدند در تاریخ 15 فروردین ارتفاع ژالانه و پاسگاه مرزی آن را نیز آزاد سازند. این پاسگاه به یاد شهیدان این عملیات ، پاسگاه شهدا نام گرفت.

در این عملیات 11 نفر از رزمندگان بر اثر سرخوردن و سقوط از کوه ، و 4 نفر دیگر نیز به دست دشمن به شهادت رسیدند.

 

 

راوي سيد جعفر بهشتي

1-     سال ۶۰ از پاسگاه شهدا به طرف مریوان به اتفاق محمد تقی پکوک حرکت کردیم ، نزدیک سه راه حزب الله محمد تقی گفت عبدالله وایسا من برم عقب وانت بنشینم گفتم برا چی ، گفت ایست و بازرسی که رسیدیم بگو یک نفر آمریکایی اسیر کردیم ، ( لباس پلنگی ، موهای بور وفرفری وجدی ) به ایستو بازرسی که رسیدیم دژبان سؤال کرد این فرد که عقب وانته کیه گفتم اسیر آمریکایی دژبان شروع کرد به شعار دادن ومرگ بر امریکا گفتن ، یکدفعه محمد تقی گفت چرا فحش میدی و شروع کرد به خندیدن ودژبان متوجه شد که شوخی کرده  

 

2-     1-     اینجانب در مهر ماه ۱۳۶۰ به همراه برادر عزیز حاج محمد حمیدی به جبهه غرب ، مریوان و در روابط عمومی سپاه به عنوان مسئول سمعی وبصری انجام وظیفه نمودم مسئول روابط عمومی برادر رونق وبرادران حمیدی ، عطایی ، عرفاتی ،صابری ودیگران عزیزان بنا بدستور مأمور شدیم تا برای پایگاهها ومناطق مرزی کار فرهنگی ونمایش فیلم داشته باشیم در سال ۱۳۶۰ قبل از عملیات محمد رسول الله موشک انداز ۱۰۷ ( مینی کاتیوشا ) رو تحویل سپاه دادن ومحمد تقی پکوک ومصلح و متقی یکی از قبضه ها رو تحویل گرفتن و کنار پاسگاه شهدا مستقر نمودن همه در شستن مهمات کمک کرده وخوشحال بودیم شهید یزدانی وناهیدی هم جزو گروه آتش بودن ، اولین گلوله از طرف محمد تقی شلیک شد ( هنوز بچه ها اطلاعات دقیقی از این قبضه ها نداشتن ) ولی ۱۰۷ به منزله توپخانه سنگین سپاه بود چون هیچ سلاح آتشباری به جز چند تا خمپاره نداشتن وارتش به توپخانه وسلاح های دور برد مسلح بود ، به هر حال همه آماده اولین شلیک بودیم کبا فرمان گلوله شلیک شد لحظه زیبا اما با استرس گلوله باید از ارتفاعاع ته ته عبور کرده ودر تپه های مرسوم به شناب ود حاشیه بیاره فرود میآمد

 

 3 - ادامه دارد 

خاطرات و نوشته ها

IMAGE

 خاطرات برادر حجت عالی  هوالشاهد برادری.... بعد از سی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

عباس کنار دجله پس از عملیات خیبر درسال ۶۲ وشهادت حاج...


ادامه مطلب ...

IMAGE

  روز سوم عملیات والفجر ۸ بود که داخل خاک عراق شده...


ادامه مطلب ...

IMAGE

 گردان اعزامي بسيج مريوان سال 1359   شهید سید یوسف کابلی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

گرچه کربلای 4 به ظاهر عملیاتی ناموفق بود اما مطلعی بود...


ادامه مطلب ...

برنامه-هئیت ((((با عرض تقدير و تشكر از زحمات بي شائبه و خدمات ارزنده  دوستان بزرگوار آقایان حمید علوی ،حسین اختراعی ،اسماعیل فتخانی ، ابراهیم ملک لو  چه مادي و معنوي  در یاری رساندن ادامه سایت ،آرزوي موفقيت براي اين بزرگواران را از درگاه ايزد منان خواستارم.))) )            
JSN Mico is designed by JoomlaShine.com