عمليات والفجر ٤ شهید یوسف کابلی :

راوی : حسین اختراعی

 

پاييز سال ١٣٦٢ بعد از تعدادي عمليات ناموفق و كمي نا اميدي از عاقبت جنگ تحميلي قرار بود در منطقه شيخ سله كه نزديكي شهر جوانرود بود عمليات بزرگي انجام شود ارتفاعات بسيار بلندي بنام"  بمو " قرار بود فتح گردد. شبها تسليحات و مهمات زيادي را بار قاطرهاي بينوا مي كرديم و به ارتفاعاتي  نزديك منطقه عملياتي مي برديم بعضي از قاطرها تركش خورده بودند و برخي از زخمهايشان هم عفوني شده بود و با دمشان دايماً زخمهايشان را تحريك مي كردند هنوز ياد لرزه هاي ماهيچه هاي اطراف زخم كه نشان از رنج اين حيوانات مي داد مرا تحت تاثير قرار مي دهد.  قيمت قاطرها هم بالا بود و انها را از اهالي منطقه خريداري مي كرديم. رودخانه زيبايي در مسير راه بود بنام لي لي ley ley   گاهي با نارنجك هاي مصري غنيمتي كه  موج انفجار خوبي داشت از اين رودخانه  ماهي گيري هم مي كرديم گاهاً ماهي هاي بزرگ ٢-٣ كيلوگرمي هم نصيبمان مي شد. باغ خيلي زيبايي هم در مسير بود بنام باغ هوگاني كه معلوم بود متعلق به يكي از خانهاي منطقه است. مسير جريان اب طبيعي چشمه به نوعي كانال كشي شده بود كه باغ را كه داراي انبوه درختان ميوه مثل انگور و انار و انجير بود دايما ابياري مي كرد. هرچند بيشتر درختان بابت گلوله هاي توپخانه هر دوطرف ايراني و عراقي سوخته بودند اما هنوز شاخه هاي مثمري از بعضي از تنه هاي سوخته انها ميوه مي داد. جالب تر از همه اين كه اين باغ گاهي تحت سلطه گروهك هاي معاند مورد حمايت عراق مثل كومله بود و گاهي هم تحت تسلط ما. منطقه بسيار زيبا و خوش اب و هوا بود. ارتفاعات شاخ شميران و شاخ خوشيك محل انبار مهمات انتقالي ما بود كه محرمانه انها را در دل خود پنهان مي ساخت تا هنگام عمليات در دسترس ما قرار دهد. همه چيز بخوبي و طبق برنامه پيش مي رفت تا عمليات ايذايي در چند صد كيلومتري شمال اين منطقه حوالي جبهه مريوان توسط لشكر نجف براي  منحرف كردن دشمن انجام پذيرفت ظاهرا قرار نبود اين عمليات پيشروي قابل ملاحظه اي داشته باشد ولي بسيجيان بي ترمز لشكر نجف با حد اقل امكانات منطقه بسيار وسيعي را بنام پيشرفتگي شيلر كه در عمق خاك دشمن بود فتح كرده بودند و با ازاد سازي اين منطقه مسير بين شهرهاي بانه و مريوان بسيار كوتاه شده بود.از طرفي  هواپيماهاي عراقي با پخش اعلاميه هايي اعلام كرده بودند كه ما مي دانيم شما از منطقه شيخ سله عملياتي درپيش داريد و منتظر شما هستيم. اينبار خاطره تلخ اطلاعاتي كه توسط منافقين در عمليات والفجر مقدماتي به دشمن بعثي منتقل شده بود و امادگي دشمن و شناسايي منطقه عملياتي مورد نظر ما توسط ايشان موجب شكست سنگيني براي نيروهاي ما شده بود قابل تكرار نبود و فرماندگان جنگ تصميم به تغيير منطقه از جوانرود به مريوان و استمرار موفقيت لشكر نجف اشرف را گرفتند. ظرف چند روز انتقال نيروهاي لشكر حضرت رسول همراه ادوات سنگين بدون كوچكترين صدمه اي در جاده هاي نچندان مناسب مابين دشت ذهاب كه عقبه و محل استقرار نيروهاي ما بود تا مريوان كه منطقه جديد عملياتي بود يك افتخار بزرگ و بياد ماندني بود. پيشرفتگي تازه ازاد شده شيلر در منطقه عملياتي ولفجر ٤  تا سراشيبي ارتفاعات لري LARY ، عليرغم اتش سنگين دشمن بلافاصله توسط نيروهاي لشكر حضرت رسول تحويل گرفته شد و با يك عمليات سريع بخش مهم ارتفاعات كاني مانگا كه بزرگترين سلسله ارتفاعات اين منطقه بود فتح شد و ارايش نيروهاي ما بسيار شكل مناسبي گرفت. ارتفاعات كاني مانگا با بلندي هاي شيخ گزنشين شروع مي شد و تا قله ١٩٠٤ ادامه مي يافت بعد از اين قله يك تنگه بسيار مهمي وجود داشت و بعد از ان ارتفاع انتهاي اين سلسله كه ١٩٠٢ نام داشت ( نام بر اساس متراژ قله وضع شده بود ) سلسله كاني مانگا را تكميل مي كرد. روبروي اين ارتفاعات قله اي مستقل بنام خلوزه و حد راست ان قله كوچكتري بنام كلو وجود داشت كه تا دشت پنجوين پهن شده بود. دشت پنجوين منطقه كشت هندوانه بود حتي كارخانه مرباي هندوانه كه از پوست اين ميوه بعنوان ماده اوليه استفاده مي كرد در شهر پنجوين وجود داشت. سنگر هاي نيروهاي عراقي كه فتح شده بودند داراي انواع مواد غذايي مانند بسته هاي كوچك مرباي هندوانه ، شير خشك با نام تجاري NIDO , كنسرو  گوشت ( پر از فلفل ) انواع پنير هاي هلندي و برخي مواد اوليه خوراكي ديگر مانند روغن و ارد و شكر فراوان يافت مي شد. گاها هم گاوهاي سرگردان پيدا مي شد و كله پاچه و خوراك تازه اي را براي بچه ها بعنوان يك اتفاق دلنشين فراهم مي كرد. اين غنايم مفصل و با بسته بندي هاي زيبا كه غير قابل قياس با مواد غذايي ما بود را از اين جهت تعريف كردم كه خاطره اي شنيدني و با ارزش از فرمانده تيپ ذولفقار شهيد كابلي بگويم.بارندگي شديد موجب  شسته شدن و از بين رفتن جاده خاكي منتهي به قله خلوزه محل استقرار سنگر هدايت اتش ديدباني شده بود  دو هفته اي بود كه مجبور به استفاده از نان لواش خشك شده كه لاي پتوي سربازي پيچيده بوديم و هر وقت ان را باز ميكرديم اول بيست ، سي تا موش سياه عراقي از لابلاي نانها فرار مي كردند و بعد ما با تكان دادن نان و تميز كردن از فضله هاي موش ها مجبور به خوردن ان نانها همراه كنسرو ماهي يا لوبيا بوديم. هرچند شرايط تغذيه خيلي خوب نبودو من كه تازه از بستر بيمارستان به منطقه امده بودم و بدن ضعيف تري داشتم  دچار  بيماري گوارشي شده بودم   اما با اين حال هر بار بعد از خوردن غذا يكي از بچه ها بنام  مجتبي كاظمي با شرمندگي مي گفت " خوب غذا را خورديم حالا بياييم راجع به گرسنگان افريقا صحبت كنيم "  ( ان روزها هنوز خاطرات قحطي هايي كه در افريقاي مركزي  موجب مرگ ملتهاي فقير مي شد ورد زبان و مايه تاثر مردم بود ) مجتبي كاظمي و سيد حميد نوربخش دو ديدباني بودند كه در همين عمليات والفجر ٤ به شهادت رسيدند ياد ندارم كه مجتبي عليرغم هيكل نسبتا ورزيده و بزرگش حتي يكبار از شرمندگي گرسنگان ان سوي دنيا ، غذاي كامل خورده باشد. موهاي بور و كم پشت معوج مجتبي علاوه بر چشمان روشن و چهره خندان او معصوميت و خلوص درونش را بروز مي داد. خيلي ها پيش بيني مي كردند كه مجتبي اولين شهيد ديدباني در اين عمليات است توصيه مي كنم اگر راهتان به بهشت زهرا افتاد تصوير زيباي چهره او را در تابلو بالا سر قبرش قطعه ٢٨ شهدا رديف ٦ شماره  ٥ حتما ببينيد. بعد از خشك شدن نسبي جاده خاكي يك لودر مجددا جاده را از پشت ارتفاع تا قله خلوزه در حال بازسازي بود كه خودرو وانت توياتايي نيز پشت سر لودر درحال بالا امدن از جاده جديد الاحداث بود وقتي نزديك تر شدند متوجه شديم كه فرمانده تيپ ذولفقار شهيد سيد يوسف كابلي همراه جانشينش سردار رضا نامي به ديدنمان امده اند بسيار خوشحالمان كردند و  ان شب را پيش ما خوابيدند و صبح را با صبحانه مفصلي كه بخشي از مواد ان مانند نان و مرباي ايراني توسط خودشان اورده شده بود همراه شير داغ حاصل از شير خشك عراقي وپنير و مرباي عراقي سفره را حسابي رنگين كرده بود هنگام صرف صبحانه هرقدر اصرا به شهيد كابلي كردم تا مرباي عراقي را امتحان كند امتناع كرد و نهايتا در پاسخ به اصرار مكرر من گفت " مرباهاي ايراني توسط مردم شهري و روستايي ما با هزار صلوات و دعا براي رزمندگان تهيه شده و همراه اين هدايايي كه به جبهه ها مي ايد يك دنيا عشق و خلوص و ايمان وجود دارد چطور ميتوان اين طعام بهشتي را با چيز ديگري جابجا كرد"فارغ شدن از خود عليرغم حضور در ميدان جهاد الهي و خضوع در مقابل انها كه از عقبه رزمندگان را حمايت مي كردند و خوردن حداقل ساده ترين غذاها بدون اينكه يادي از گرسنگان ان سوي دنيا نشود و بسياري از اين مدل وارستگي هاي انساني  شايد بزرگترين دستاورد صعود به مكارم اخلاقي است كه مي توان نمونه هاي ان را در بين خاطرات رزمندگان كشف كرد. كه من دو نمونه از زبان شهيد مجتبي كاظمي و شهيد كابلي را عنوان كردم. اميدوارم شما نويسندگان محترم بتوانيد با قلم شيوايتان نقص بنده را كه قادر به بازگويي متناسب شأن اين داستانهاي زيبا نيستم جبران نماييد. شب عمليات مرحله دوم بوديم كه بدليل توزيع شام مسموم گرفتار بيماري دسته جمعي شديم و عمليات به تعويق افتاد ( اين چندمين بار بود كه شب عمليات با غذاي خوب يعني مرغ پذيرايي مي شديم و بدليل عدم امكانات كافي نگهداري و طبخ مرغ با شرايط بهداشتي لازم انجام نمي شد و موجب مسموميت عمومي ميگرديد )  برعكس ما كه عمليات نكرديم ، عراقي ها ان شب شروع به پيشروي از تنگه مابين ١٩٠٢ و ١٩٠٤ به سمت ارتفاع كلو و خلوزه نمودند. ارتفاع كلو كه چندان اختلافي با سطح دشت نداشت توسط نيروهاي پياده و پشت خاكريز محافظت مي شد ولي بديهي بود كه با حمله زرهي دشمن با امكانات بسيار محدود نيروهاي ما تاب مقاومت نخواهد داشت و بايد اين خاكريز توسط ما كه بالاتر از انها و مسلط به منطقه بوديم حمايت شود بر عكس ان شب ارتفاع خلوزه خالي از نيرو بود و چون قرار بود عمليات باشد همه نيروها به ارتفاع شيخ گزنشين و لري منتقل شده بودند  فقط سنگر ما كه هفت هشت نفر بيشتر نبوديم ( شهيد پناهي ، شهيد مجتبي كاظمي ، شهيد نوربخش ، مرحوم جانباز ناصرشفيع خاني ، نگارش كه محصل كم تجربه و نيروي تازه به ميدان امده بود و  بنده و يكي دو نفر ديگر كه نامشان را بياد ندارم ) همه ي نيروهاي مستقر در خلوزه بوديم اسهال و استفراغ حال همه ما را منقلب و بي بنيه كرده بود اكثراً نيمه جان افتاده بودند ،  صداي شني تانك هاي دشمن بگوش مي رسيد ( معمولا شبها بدليل سكوت خاص شبانه ، صداي شني تانكها و لودرها خيلي واضح تر و رساتر  مي شد ).هر قدر داد وبيداد كردم  غير از يك نفر كسي از بچه ها نتوانست مرا همراهي كند به سر قله رفتيم ، روزهايي از ماه بود كه در ان ساعت تاريكي مطلق همه جا را پوشانده بود و مهتاب ماه هم وجود نداشت دشت و كوهستان يك سياهي مطلق،  اسمان پر ازستاره بود ولي ستاره ها فقط خودشان را روشن مي كردند ، يكي از توپخانه ها و يكي از خمپاره اندازها اماده اتش گلوله بودند ولي هيچ كدام چتر منور نداشتند  ( يكي از مدل هاي گلوله توپ يا خمپاره  داراي منور و چتر است كه با شليك ان ديده بان حدود ٥ تا ده دقيقه تا سقوط چتر به زمين قادر به رويت منطقه در تاريكي مي گردد تا بتواند مختصات مورد نظرش را شناسايي و به توپخانه بدهد كه ان را "گرا "مي گويند ) البته اساساً اين مدل گلوله ها وجود نداشت مگر گاهي بطور اتفاقي كه به غنيمت گرفته شد ه باشد اتفاقا خودمان  چند جعبه نارنجك تفنگي و چتر منور كوچك كه توسط سلاح تفنگ كلاشينكف قابل شليك است از غنايم عراقي ها داخل سنگر داشتيم  شليك هر كدام از اين گلوله ها كه خيلي با ارزش بود موجب مي شد پوسته حلبي روي سلاح همراه فنر و دسته گلنگدن و ... از هم متلاشي شود و تاريكي شب هم امكان پيدا كردن قطعات منفصله و مونتاژ دوباره تفنگ را از ما مي گرفت به هر شكل ٨ قبضه كلاش را اورديم و شروع كرديم به شليك چتر منور اولين شليك مطابق پيش بيني اسلحه را هم از هم متلاشي و دمونتاژ كرد ولي متاسفانه چتر هم عمل نكرد و بعد از فرود روي زمين روشن شد و دامنه پوشش روشنايي اش خيلي محدود شد چتر دوم و سوم و چهارم هم به همين ترتيب عمل كرد تا ما بخاطر بياوريم كه روي گلوله يك پيچ فلزي ضامن داشت كه بايد قبل از شليك ان را باز مي كرديم كه نكرده بوديم.  و تفنگها هم يكي پس از ديگري متلاشي مي شدند باقي تفنگها را هم براي شليك بي هدف و پراكنده نارنجك تفنگي استفاده كرديم تا همه چيز تمام شد صداي شني تانك ها تغيير كرد و انگار مانعي از انتشار اين صدا جلوكيري مي كرد حدس زدم تانكها پشت تپه كوچكي موضع مي گيرند كه بين ما و مواضع عراقي ها ست.

قبلا همه اطراف اين تپه را با توپخانه و خمپاره ١٢٠ ميليمتري ثبت تير بنام مبارك امام  حسين ع    كرده بودم از خمپاره انداز و توپخانه ( فكر مي كنم توپخانه ١٢٢ ميليمتري بود ) درخواست شليك روي ثبت تيرها به شكل اتش باري كردم و بعد از ده تا دوازده شليك ، مواجه با اتش متقابل و پراكنده و بي هدف توپخانه دشمن شديم كه ما را اميدوار به اثر بخشي شليكمان و تلافي كور انها مي كرد. هوا كم كم روشن ميشد و تلفات سنگين عراقي ها ومتلاشي شدنشان هنگام عقب نشيني ، كاملا همه اطراف تپه و پشت ان را تا تنگه پر از جنازه و خودروهاي منهدم شده كرده بود گويي تمام گلوله هاي ما با دقيق ترين محاسبات كاملا به مواضع دشمن شليك شده و حتي يك گلوله هم  به هدر نرفته بود.اين تلفات سنگين از نظر كارشناسي نياز به صدها گلوله هدفمند و دقيق داشت و حال انكه ما نه مي ديديم چه مي كنيم و نه تعدد كافي شليك براي اين موفقيت داشتيم. "  و ما رميت اذ رميت وليكن الله رمي "

خاطرات و نوشته ها

IMAGE

 خاطرات برادر حجت عالی  هوالشاهد برادری.... بعد از سی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

عباس کنار دجله پس از عملیات خیبر درسال ۶۲ وشهادت حاج...


ادامه مطلب ...

IMAGE

  روز سوم عملیات والفجر ۸ بود که داخل خاک عراق شده...


ادامه مطلب ...

IMAGE

 گردان اعزامي بسيج مريوان سال 1359   شهید سید یوسف کابلی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

گرچه کربلای 4 به ظاهر عملیاتی ناموفق بود اما مطلعی بود...


ادامه مطلب ...

برنامه-هئیت ((((با عرض تقدير و تشكر از زحمات بي شائبه و خدمات ارزنده  دوستان بزرگوار آقایان حمید علوی ،حسین اختراعی ،اسماعیل فتخانی ، ابراهیم ملک لو  چه مادي و معنوي  در یاری رساندن ادامه سایت ،آرزوي موفقيت براي اين بزرگواران را از درگاه ايزد منان خواستارم.))) )            
JSN Mico is designed by JoomlaShine.com