یادی کنیم با ذکر صلوات از شهدای سپاه مریوان 

شهید «مهیار مهرام»

تولد:1335 / شهادت:23/8/1362/ محل شهادت: مریوان

 

 

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد/ چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد...

تمام ماجرا همین است؛ پرواز. کتاب تاریخ را که ورق بزنی، پر است از داستان انسان‌های راه‌گم‌کرده اما فرصت‌شناس و خوش‌عاقبتی که در آستانه سقوط، قدر اندک مجالی که برایشان فراهم شد را دانستند، خود را از گذشته‌ای تاریک رها کردند و با یک پرش بلند، به قله نور رسیدند؛ طوری که همه را انگشت‌به‌دهان گذاشتند. در نیم قرن اخیر تاریخ ایران هم سکوهای رفیع برای پرواز دل‌های خسته از زنگارها کم نبوده؛ پیروزی انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دفاع از حرم، همان بزنگاه‌های سرنوشت‌سازی بودند که درِ قفس را به روی بسیاری از مرغان خسته به آخر خط رسیده باز کردند. و چه داستان‌های شورانگیز و حماسه‌های کم‌نظیری که در این از فرش به عرش رسیدنِ حُرهای زمانه ما خلق نشد. اما انگار دلشان پرمی‌کشید برای گمنامی که قصه پرفرازونشیب تحولشان در گذر زمانه، مخفی و مهجور ماند و کمتر کسی نامی از آن‌ها شنید. با ما در مرور داستان تحول تعدادی از این مرغان ازقفس‌پریده همراه شوید.

 

از یوسف‌آباد تا دانشگاه برایتون انگلیس

«از همان دوره دبیرستان، «مهیار» با همه ما فرق داشت؛ هم در زمینه درسی باهوش‌تر و موفق‌تر بود و هم شرایط خانوادگی متفاوتی داشت. آن‌ها حسابی اهل مُد روز و... بودند و میانه‌ای هم با مسائل دینی و اعتقادی نداشتند. اینطور بود که راهمان خیلی زود از هم سوا شد. سال 1352 که دیپلم گرفتیم، مهیار به انگلیس رفت و در رشته هوافضا در دانشگاه برایتون مشغول تحصیل شد. از او بی‌خبر بودیم تا اینکه در سال 1354 روزنامه‌ها نوشتند: یک دانشجوی ایرانی به نام مهرام در انگلیس به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر به حالت کما رفت! اما مهیار نجات پیدا کرد و دو سال بعد همراه همسر انگلیسی‌اش به ایران آمد.»

«امیر»، دوست هم‌کلاسی مهیار مهرام با اشاره به دستگیر و زندانی شدن او به جرم اعتیاد در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، ادامه می‌دهد: «آزادی مهیار مصادف شد با آغاز جنگ. من در واحد مهندسی سپاه در مریوان مشغول فعالیت بودم و ازآنجاکه مهیار موضع‌گیری‌های سیاسی ضد نظام داشت و حتی از منافقین حمایت می‌کرد، ارتباطمان کمرنگ شده‌بود. با این حال، وقتی به مرخصی آمدم، به دیدنش رفتم. شرایط بدی داشت؛ همسرش از ایران رفته‌بود و خودش هم با اینکه با مدرک مهندسی هوافضا، قصد استخدام در یگان بالگرد صداوسیما را داشت، به دلیل اعتیاد، داشت این فرصت را از دست می‌داد. پدرش با من صحبت کرد و خواست کاری برای دوستم انجام دهم.»

 

سنگربه‌سنگر برای ترک اعتیاد!

«نمی‌دانم چه شد که به مهیار گفتم: من می‌خوام برم جبهه، میای با هم بریم؟ او هم که در حال خودش نبود، گفت: باشه. در روز حرکت، پدرش یک شیشه آب سیاه به من داد و گفت: این شیره سوخته تریاک است. هر روز سه بار به او بده تا ترک کند! و بعد با ناامیدی ادامه داد: البته این دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! وقتی تعدادی قرص هم برای شرایط بحرانی کف دستم گذاشت، فهمیدم خودم را در چه مخمصه‌ای انداخته‌ام. در مسیر، به مهیار گفتم: آنجا که رسیدیم، الکی هم که شده، باید کنار من بایستی و خم و راست شوی و مثلاً نماز بخوانی وگرنه نمی‌توانی در منطقه بمانی.

تا یک هفته، از این مقر به آن مقر می‌رفتیم تا موضوع اعتیادش لو نرود. حالش که بهتر شد، او را به یکی از مقرهای کوهستانی بردم. زمستان سال 1360 بود و چند متر برف روی کوه‌ها نشسته‌بود. با این حال، مهیار در آن مقر کوهستانی ماند و در کنار چند بسیجی و مجاهد عراقی در واحد مخابرات مشغول شد. هوش و استعداد مهیار اینجا هم به کارش آمد و توانست در کار با بی‌سیم به‌سرعت پیشرفت کند. مدتی بعد که به سراغش رفتم، حسابی با بسیجی‌ها جور و شبیه آن‌ها شده‌بود. به نماز خواندنش که نگاه می‌کردم، باورم نمی‌شد؛ انگار یک عمر نمازخوان بوده! یک ماه که گذشت و از پاک‌شدن مهیار مطمئن شدم، همراه او راهی تهران شدیم.»

ضد انقلاب، حکم رستگاری‌اش را امضا کرد!

«در مسیر گفتم: اینجا دیگر کاری نداری. می‌توانی بروی سراغ استخدام. اما فردای روزی که به تهران رسیدیم، مهیار تماس گرفت و گفت: اگه تو نمی‌ری منطقه، من فردا برمی‌گردم. و با عصبانیت ادامه داد: این خواهران من هیچی نمی‌فهمند. یک عده جوان دارند آنجا جان می‌دهند و نان خشک می‌خورند تا امثال این‌ها در آرامش باشند، اما این‌ها نمی‌فهمند.

فردا با مهیار برگشتیم منطقه. او دو سال در کردستان ماند و مسئول مخابرات سپاه سروآباد، از شهرهای کردستان شد. مهیار دیگر اهل جبهه شده‌بود. نماز اول وقتش ترک نمی‌شد. حالا او بود که به من تذکر می‌داد. وقتی به دیدنش می‌رفتم، می‌دیدم که برای نماز شب بلند می‌شد و حال‌وهوای عجیبی داشت.

 

گذشت تا پاییز سال 1362، کمی قبل از عملیات والفجر 4، خبر دادند مهیار شهید شده. شوکه شده‌بودم. رفتم ستاد شهدای سنندج و گفتم: شهیدی به نام مهیار مهرام دارید؟ گفتند: نه. خوشحال می‌خواستم برگردم که گفتند: اما چند تا شهید گمنام داریم که قرار است منتقل شوند تهران. رفتم بالای سرشان؛ هفت شهید بودند که تمام بدنشان توسط عناصر ضد انقلاب گلوله‌باران شده و با ماشین از روی سرشان عبور کرده‌بودند! مهیار را فقط از روی گردنبند نقره‌ای که از دوران انگلیس در گردنش بود، شناختم.

وقتی خانواده مهیار حاضر به تشییعش نشدند، پیکر او غریبانه در قطعه 28 بهشت زهرا (س) دفن شد. بعد از اینکه مراسم ختمش هم با حضور فقط سیزده نفر، در اوج غربت برگزار شد، برای مراسم چهلمش سراغ بچه‌های لشکر رفتم و داستان این رزمنده خاص را برایشان تعریف کردم. اینطور بود که بسیجی‌های لشکر در خیابان یوسف‌آباد دسته عزاداری راه انداختند و مهیار را از غربت درآوردند.

 

 

جبهه، دانشگاه انسان سازی

زندگی شهید مهیار مهرام، داستانی زیبا و عبرت آموز از برکات معاشرت با دوست خوب را نشان می دهد.



خواهران او از ایران رفتند. پدرش در سوئیس از دنیا رفت. شهید مهیار مهرام راه درست و راه حق را نمی شناخت. از زمانی که با انسان های الهی در جبهه رفاقت کرد، مزه ی رفاقت با خدا را چشید. از زمانی که راه درست را شناخت، لحظه ای در پیمودن راه حق تردید نکرد. او بنده ی واقعی خدا شد. خدا هم در بهترین حالت او را به سوی خود دعوت کرد.

آنها که دوست دارند این شهید غریب را زیارت کنند، به قطعه 28 بهشت زهرا، ردیف 6 شماره4 در کنار شهدای گمنام بروند. روح ما با یادش شاد 

 

 

 

 

خاطرات و نوشته ها

IMAGE

 خاطرات برادر حجت عالی  هوالشاهد برادری.... بعد از سی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

عباس کنار دجله پس از عملیات خیبر درسال ۶۲ وشهادت حاج...


ادامه مطلب ...

IMAGE

  روز سوم عملیات والفجر ۸ بود که داخل خاک عراق شده...


ادامه مطلب ...

IMAGE

 گردان اعزامي بسيج مريوان سال 1359   شهید سید یوسف کابلی...


ادامه مطلب ...

IMAGE

گرچه کربلای 4 به ظاهر عملیاتی ناموفق بود اما مطلعی بود...


ادامه مطلب ...

برنامه-هئیت ((((با عرض تقدير و تشكر از زحمات بي شائبه و خدمات ارزنده  دوستان بزرگوار آقایان حمید علوی ،حسین اختراعی ،اسماعیل فتخانی ، ابراهیم ملک لو  چه مادي و معنوي  در یاری رساندن ادامه سایت ،آرزوي موفقيت براي اين بزرگواران را از درگاه ايزد منان خواستارم.))) )            
JSN Mico is designed by JoomlaShine.com